رايانرايان، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه سن داره

رایی گل پسر

تاریخ زایمان

سلام عزیز دل مامان خوبی نفس مامان؟حرکاتت که خدارو شکر خوبه.الهی قربون اون لگدات برم که شبا میخواد نفس مامانو بگیره.زندگی منی عزیزم. چند روزه که نتونستم وبلاگتو به روز کنم.منو ببخش عزیزم.خیلی اضطراب دارم.شبا خواب ندارم.از خدا می خوام بهم آرامش بده. قند عسل مامان٬فقط ۸روزمونده تا قدم روچشم منو بابایی بذاری.خانم دکتر تاریخ زایمان رو اول فروردین تعیین کرده.امسال خدا بهترین عیدی زندگیمونو بهمون میده.امیدوارم که همونطور که با اومدن بهار میای دلتم همیشه بهاری وسرسبز باشه. ...
21 اسفند 1389

بدون عنوان

سلام پسر مامان خوبی نفسم؟الهی فدات شم.این روزا خیلی اذیت شدی.اخه من خیلی استرس داشتم.پاهام یه خورده بهتره٬اما هنوز نمیتونم خوب راه برم.خدا رو شکر عکس نگرفتم.دکتر گفت باید استراحت کنم.عزیزم این روزا خیلی دیر میگذره . قفط ۱۷روز مونده تاروی ماهتو ببینم.برای اون روز لحظه شماری میکنم. راستی بابایی دیروز لوازم بهداشتیتو خرید.شامپو سروبدن مارک موستلا٬لوسیون بدن٬حوله٬لیف٬ناف بند٬پوشک٬....دست بابایی درد نکنه. ...
12 اسفند 1389

بدون عنوان

سلام پسر نازنیم امروز خیلی دلم گرفته.دیروز خیلی روز بدی بود.دیروز صبح قرار بود فرش هامونو که داده بودیم قالی شویی بیارن.وقتی زنگ دررو زدن من خونه تنها بودم.با عجله رفتم مانتو وروسریمو بردارم که یهو پام گرقت ودیگه نتونستم پامو حرکت بدم.خیلی درد داشتم.الهی قربونت برم ٬تو که دردت نگرفت؟غروب در حالی که مامانی(مامان من)وبابادو طرفمو گرفته بودن رفتیم دکتر ارتوپد.دکتر بعد معاینه گفت که باید کاملآ استراحت کنم.اگه تا شنبه خوب نشد باید عکس بگیرم.الانم در حال دراز کش دارم می نویسم.خیلی دلهره دارم. خدایا تورو به این وقت اذون قسمت میدم٬تورو به معصومیت این قرشته پاک قسمت میدم ٬پامو زودتر خوب کن تا کارم به عکس نکشه. ...
4 اسفند 1389

خرید

سلام پسر مامان خوبی عزیز دلم؟چند روزه که برات ننوشتم.آخه این روزا باید بیشتر استراحت کنم.پاهام به شدت گرفته ویه خورده درد زیر دل دارم.مامان جون این یه ماه هم محکم تو دل مامان بمون تا صحیح وسالم بیای تو بغلم.       عزیزم٬امروز تولد حضرت محمد (ص) بود. از خدا میخوام به حق این روز عزیز وبزرگ تورو برام سالم وسلامت نگه داره وهمه نی نی هارو برای ماماناشون حفظ کنه.   صبح من وبابایی رفتیم واسه اتاقت یه لوستر خریدیم.فردا هم احتمالا کمدی رو که برات سفارش دادیم میارن.وقتی اتاقت کامل شد عکسشو برات میذارم.امیدوارم که خوشت بیاد. من وبابایی عاشقتیم.       ...
3 اسفند 1389

آغاز يك مسير شيرين

پسر نازم روزي كه مطمئن شدم باردارم ويه كوچولوي ناز اسموني رو تو دلم دارم ۶ مرداد سال ۸۹ بود.اون روز جواب ازمايش رو بابايي گرفته بود.وقتي زنگ زد وبهم گفت خيلي هيجان زده شده بودم.اوج خوشحالي رو مي شد از صداش فهميد.اون شب مامان بزرگت (مامان من)خونه ما بود.اما من وبابايي تصميم گرفته بو ديم تا يه مدت به كسي چيزي نگيم.به خاطر همين شادي داشتنت رو تو دلامون جشن گرفتيم. خدايا ازت به خاطر با ارزشترين هديه زندگيمون ممنونيم. ...
27 بهمن 1389

بدون عنوان

پسر گلم ٬ امروز خونه بودم.خدارو شکر با کم کردن ساعتهای کلاسام موافقت کردن و می تونم بیشتر استراحت کنم.این روزها خیلی سنگین شدم وانجام کارها برام خیلی سخت شده.گاهی سوزش سر دل دارم٬گاهی پادردوگاهی کمردرد.اما همه این دردا بخاطر کوچولوی نازم هیچه. عزیزم ٬تو الان۳۳ هفته و۵روز داری. تا به دنیا او مدنت فقط ۱ماه وچند روز مونده. دلم برای لحظه دیدنت پر میکشه.برای در اغوش کشیدنت٬لمس تنت٬بی صبرانه منتظر اون لجظم. خیلی خیلی دوست دارم عزیزم.زندگی مامانی.   ...
26 بهمن 1389

بدون عنوان

سلام قند عسل مامان خوبی عزیزدلم؟البته با لگدایی که میزنی می دونم که خوبی.الهی قربون لگدات برم که با هر کدومشون کلی تو دلم قند اب میشه.نفس مامان هر وقت می خوام برات بنویسم کلی وول می خوری.فدای پسرم بشم که می خواد با مامانش حرف بزنه. عزیزم اولین باری که حرکاتت رو احساس کردم تو هفته ۱۵بود .اول تشخیصش سخت بود.مثل ترکیدن یه حباب یا حرکت بالهای یه پروانه.احساس فوق العاده ای بود.احساس جریان داشتن یه زندگی تو دلم.الان که حرکت میکنی می تونم اعضای کوچولوی بدنت رو  تشخیص بدم.احساس خیلی قشنگیه.با لگدات شکمم بالاوپایین میره.گاهی هم یه قلمبه میزنه بیرون.من وبابایی از دیدن حرکاتت کلی ذوق می کنیم.راستی سکسکه هاتم میتونم...
26 بهمن 1389

بدون عنوان

پسر ناز مامان الان كه دارم برات مي نويسم تازه از مطب دكتر اومدم.خدا رو شكر همه چيز خوب بود.البته خانم دكتر برام مرخصي استعلاجي به مدت دو هفته نوشت.نمي دونم موافقت مي كنن يا نه.اخه من چند بار از مديرمون خواستم كه روزهايي رو كه زياد كلاس دارم ساعتاشو برام جابجا كنه.اما كاري نكرد.اينبار چه موافقت كنه چه نكنه من نميرم.اخه سلامتي تو برام از هر چيزي تو دنيا با اهميت تره.الهي قربونت برم.نمي خوام ذره اي اذيت بشي. كوچولوي نازم امروزم صداي قلب كوچولوتو وقتي خانم دكتر داشت معاينت ميكرد شنيدم. صداي ضربان قلبت قشنگترين اهنگيه كه من تو تموم زندگيم شنيدم.    ...
24 بهمن 1389

بدون عنوان

سلام پسرعزيزم من از هفته ۲۲ بارداري شروع به نوشتن خاطراتت توي يه دفتر كردم كه ميخوام  اونا رو وارد وبلاگت كنم. كوچولوي نازم از وقتي فهميدم تو دلم شكل گرفتي دنيام خيلي قشنگ شده.از اينكه خداي مهربون اينقدر منو دوست داشته كه تورو بهم داده هزاران هزار بار شكرش ميكنم.الان تنها ارزوم اينه كه تو رو سالم وسلامت تو دل مامان نگه داره.عزيز دلم تو همه وجودم شدي.علاقه وعشقي كه بهت دارم قابل وصف نيست. پسر نازم ماههاي اول بارداري ويار خيلي بدي داشتم.ميل به خوردن هيچ غذايي نداشتم.منو ببخش اگه نميتونستم خوب غذا بخورم.اما از ماه چهارم اشتهام بهتر شد.تو ماه دوم بارداري  يه مسافرت به اصفهان وشيراز داشتيم.(من وتو وبابايي) .البته تو شيراز ع...
23 بهمن 1389