رايانرايان، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 10 روز سن داره

رایی گل پسر

کارهای جدید

رایان عسل مامان چند تا کار جدید یاد گرفته. یکی دو هفته هست که میشینه.دست دسی می زنه.سینه خیز میره وهر جا میرم دنبالم میاد.قربونش برم. پسرم عاشق کنترل و سیمه.هرجا که ببیینه سریع میره دنبالش.البته عاشق کشیدن موهای مامانش هم است. ...
30 آبان 1390

جشن دندونی

پسرگلم پنج شنبه پیش برات جش دندونی گرفتیم.البته فقط خونواده های نزدیک.مادر جون وپدر جون.مامانی وخاله سودابه ایناوعموها وزن عموها.خیلی خوب بود عزیزم .اما آخرش خیلی خسته شده بودی.امروز متوجه شدم یه دندون دیگه کنار همون دندونت در آوردی.مبارکت باشه عزیزم. اینم چند تا عکس از دندونی. ...
2 آبان 1390

بدون عنوان

پسمل مامان شما امروز برای اولین بار پوره سیب زمینی رو امتحان کردی.اما انگار زیاد خوشت نیومد.از اول این ماه که غذای کمکیتو شروع کردم فرنی وشیربرنج وحریره بادام خوردی که خدا رو شکر همشو دوست داشتی. امروز بالاخره تونستم از دکترت وقت بگیرم وقراره ساعت ٧ ببریمت واسه معاینه ٦ماهگی.ایشا... که همه چیز خوب باشه. الان که دارم این متن رو می نویسم داری با پاهای کوچولوت بازی می کنی ووقتی نگاهت می کنم می خندی.قربونت برم که اینقدر خوش اخلاقی. ...
19 مهر 1390

بدون عنوان

سلام پسر مامان دیروز از صبح رفته بودیم دد.ما با پدر جون ومادر جون وعموهاوزن عموهات رفتیم نازک سرا ناهار کباب خوردیم.البته شما که سرلاک خوردی.بعد از اونجا رفتیم چمخاله دریا.خوش کذشت.به شما که فکر کنم خیلی خوش گذشت.آخه همه کلی نازتو می کشیدن. بوس..... ...
16 مهر 1390

مروارید کوچولو

سلام عشق مامان. کوچولوی نازم:خیلی خوشحالم.آخه هفته پیش یه دندون کوچولو در آوردی.مبارک باشه عزیزم. من وبابایی خیلی ذوق زده شدیم.وقتی انگشتمو تو دهنت کردی دیدم یه چیز خورد به انگشتم.خیلی ذوق کردم. مامان جون الان یک هفته هست که فرنی هم میخوری.البته به اندازه سرلاک برنج دوست نداری. راستی مدرسه هاهم از هفته پیش باز شده ومن میرم سر کار.البته سه روز تو هفته کلاس دارم.شما هم یه روز میری خونه مادر جون یه روزم خونه مامانی.هفته پیش نوبت واکسن ٦ماهگیت بود.اون روز من مدرسه داشتم.خیلی نگران بودم.همراه مادر جون وبابایی رفتی بهداشت.همه فکرم پیش تو بود.وقتی بابا گفت در حالی که ددد می گفتی گریه می کردی دلم کباب شد.الهی قربون اشکات ب...
9 مهر 1390

بدون عنوان

سلام پسر نازنینم.این روزا خیلی بامزه شدی.دیگه اسباب بازیهاتو خوب می شناسی وباهاشون بازی می کنی. عزیزم چند روزه که سرلاک هم میخوری .آخه دکترت گفت که یه خورده وزنت کمه.سرلاکو خیلی دوست داری وخیلی با مزه می خوری. پسر نازم عاشقانه دوست دارم. ...
12 مرداد 1390

بدون عنوان

گل پسرم رايان خوشگلم هفته پيش روز 13 تير 1390 مترادف با تولد امام حسين(ع) برديمت براي ختنه توي كلينيك پاستورتحت نظر دكتر محمدي.ساعت 11 اونجابوديم.لباساتو درآوردن يه لباس سبز جراحي پوشوندنت.اون روز چهرت كاملآ مضطرب بود.الهي بميرم.انگار مي دونستي مي خوان يه كارهايي بكنن.عسلم وقتي پرستار بغلت كرد از آسانسور برد بالا نگاهت به ما خيلي معصومانه بود .به ما اجازه ندادن كه كنارت باشيم.من وبابايي پايين منتظرت مونديم.بعد از حدودا يه ربع در حالي كه صداي گريت همه جارو پر كرده بود آوردنت پايين .جگرم كباب شده بود.تا الآن اينجوري گريه نكرده بودي.هر كاري مي كردم آروم نمي شدي.بعد بابايي بغلت كردوراه بردت.كم كم خوابت برد.وقتي بيدار شدي دوباره لباي قشنگت به ما ...
19 تير 1390

بدون عنوان

رایان جونم امروز جمعه است. من وتو وبابایی خونه هستیم. من خیلی حوصلم سر رفته.اما بابایی حوصله نداره بریم بیرون. عزیزم روز به روز شیرین تر می شی.تازگیها غلتم میزنی.دو سه روزه رو به شکم هم بر می گردی.خیلی خوردنی می شی. پسرم این روزا با پستونک می خوابی.کوچیکتر که بودی باید اینقدر رو تختت تکونت می دادم تا می خوابیدی.این روزا من وبابایی رو خوب می شناسی.حتی وقتی از دور منو می بینی ذوق می کنی .قربونت برم. خیلی دوست دارم عسلم. ...
3 تير 1390